کد مطلب:90345 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

داستانی در محبت و عشق











«عن بعض الثقات انه قال: مررت بقبیله بنی عذره و وفدت بمنزل بعضهم فرایت فی ذلك المنزل جمیله ملیحه مشحونه بانواع الكمالات، فتعجبت من حسنها و بهائها و نضارتها و فصاحتها! فسئلت عنها، فاخبرت بانها بنت ذلك البیت الذی نزلت فیه و كنت اطوف بین الخیام فاذا بشاب حسن الوجه و تفطنت فیه اثر العشق، لصفره لونه و هزاله و كان یشعل الحطب تحت القدر و ینشد اشعارا ملیحه و یبكی و كان من جمله اشعاره»:


فلا عنك لی صبر و لا عنك حیله
و لا عنك لی بد و لا عنك مهرب


ولی الف باب قد عرفت طریقها
و لكن بلاقلب الی این اذهب؟


فلو كان لی قلبان عشت بواحد
و افردت قلبا فی هواك یعذب


فسئلت عنه، فقیل: انه عاشق لتلك الجاریه الملیحه و هی تحتجب عنه احتجابا تاما، فرجعت الی منزلی و اخبرت تلك الجاریه بما قد رایته، قالت: هو ابن عمی فقلت لها: فاقسمك برب السماء و الارض و بحق الضیافه، ان تمتعه بالنظر الیك، قالت: هذا لیس بصلاحه! فابرمت حتی قبلت ملتمسی بالكره، فقلت لها بابی انت و امی: اوفی بعهدك الان فقالت: تقدم و انا من ورائك فتقدمت بسرعه و قلت للشاب: بشری بشری بمعشوقتك، فانها لتحضر الان عندك، فنظر، فاذا هی تجر ازارها بالارض و قد اغبرت الارض، بحیث لا یری شخصها، فاذا رای غبار قدمها، سقط علی الارض مغشیا علیه! فنظرته فاذا هو فارق الدنیا و انكبت علی النار و جذبته من النار، فدخلت الجاریه و رات فواته و قالت: ان الذی لا یطیق غبار نعالنا، فكیف یطیق بمطالعه جمالنا؟»: یكی از افراد مورد اعتماد گفت: به قبیله ی بنی عذره (یكی از قبایل عرب) عبورم افتاد و به منزل یكی از افراد قبیله وارد شدم، در منزل، دختری زیبا، ملیح، فصیح زبان و سخن دان كه به هر نوع كمال آراسته بود، مشاهده كرم، زیبایی و فر و شكوه او از سویی

[صفحه 261]

و فصاحت و شكفتگی روی و طراوت او از سویی دیگر، مرا به شگفت انداخت، از اهل منزل پرسیدم این دختر كیست؟ گفتند: دختر صاحب خانه ای است كه بر او وارد شده ای. روزی در بین خیمه ها قدم می زدم، ناگهان چشمم، به جوان زیباروی افتاد كه اثر عشق، در چهره اش نمایان بود، زردی رنگ، لاغری و فرسودگی او از عشق وی، حكایت داشت. در حالی كه آتش را زیر دیگ روشن می كرد، با چشمی اشكبار، اشعاری دلربا می خواند كه مرا تحت تاثیر قرار داد.

نه بر فراق تو صبر دارم و نه برای مشكلم راه حلی می یابم، نتوان از تو جدا شد و نه جز وصال تو درمانی برای دردم وجود دارد.

هزار راه در پیش دارم كه خود را از مهلكه نجات دهم، اما بدون دل چه راهی می توانم پیمود؟ ای كاش دارای دو دل بودم كه به یكی زندگیم را ادامه می دادم و دیگری را می گذاشتم برای همیشه در عشق تو معذب باشد.

از حال جوان جویا شدم، گفتند: او عاشق همان دختر است و شگفتا كه آن دختر خود را در حجاب كشیده و به این جوان سوخته دل، روی مهربانی نشان نمی دهد. به جایگاهم برگشتم و دختر را به آنچه دیده و شنیده بودم با خبر نمودم، دختر گفت: آری او پسر عموی من می باشد. گفتم: تو را به پروردگار آسمان و زمین و به حق ضیافت و مهمان نوازی، سوگند می دهم كه دست كم برای یك بار، اجازه ده تا او به روی تو نگاه نموده و از دیدن رویت لذت برد، گفت: این عمل به صلاح او نیست، زیاد التماس و خواهش نمودم، تا وعده ی ملاقات برای روز معینی داد، گفتم پدر و مادرم فدایت باد، وفای به عهد را تاخیر مینداز و از همین لحظه آمادگی خود را برای دیدار وی اعلام كن، گفت: مانعی ندارد شما بروید و او را با خبر سازید كه اكنون در پی تو روانه می شوم، با عجله و شتاب نزد جوان آمدم و گفتم: مژده، مژده كه شب هجران به سر رسید، اكنون معشوقه ی شما به دیدنت خواهد آمد.

جوان بهت زده چشم به راه گذاشت، ناگهان آن دختر در حالی كه دامن پیراهنش، به زمین كشیده می شد و غباری به هوا برمی خاست چنانكه آن دختر دیده نمی شد،

[صفحه 262]

نمایان گشت، همین كه چشم جوان، به غبار قدمهای معشوقه افتاد، آهی كشید و نقش بر زمین شد و بیهوش گشت، بالای سر او حاضر شدم دیدم از دنیا رفته و در آتشی كه در زیر دیگ بود افتاده است، فورا او را به كنار كشیدم، معشوقه به كنار جسم بی جان عاشق آمد، دید عاشق وی به آتش نوید وصل كه پس از هجران زیاد افروخته شده بود سوخته شده! دختر گفت: آن كس كه طاقت دیدن غبار نعال ما را نداشت، چگونه می توانست جمال ما را مشاهده نماید.


من دل به كسی جز به تو آسان ندهم
چیزی كه گران خریدم ارزان، ندهم


صد جان بدهم در آرزوی دل خویش
آن دل كه تو را خواست به صد جان ندهم


«انوری»

آری اگر عاشق مجازی كه جرقه ای از حقیقت در بر ندارد، این چنین خرمن هستی عاشقی را، در كام خود فروكشد و تا تقدیم نقد عمر، در این سودا، وی را بدرقه نماید، با حقیقت عشق چه توان گفت؟ آنكه تجلی جمالش، كل عالم هستی را روشن نموده: «الله نور السموات و الارض.» كی با جمال آنكه نقص امكانی، هر لحظه او را به عدم تهدید می كند، قابل قیاس خواهد بود.

[صفحه 263]


صفحه 261، 262، 263.